U kiss stories part 17
U kiss stories
من اینجا از u-kiss داستان می نویسم امیداوارم خوشتون بیاد
نگارش در تاريخ جمعه 14 مهر 1391برچسب:U kiss stories part 17, توسط mina

 

U kiss stories part 17

 

مينا:بدبخت شدم

دونگي :چي شده؟؟؟

مينا:پاشيد.....پاشيد بايد بريم خوابگاهمون

ياسي:مينا جونمون به لبمون امد ميشه بگي چي شده(يه كلمه هم از مادر عروس شنوفتيم)(تو يكي حرف نزن بدونه اجازه ميري دوست ميشي اونم با كي سوهيون دارم برات)

مينا:پاشيد بهتون ميگم تو رو خدا شما ميخوايد سر من و به باد بديد

كيميا :اروم باش بابا باشه

بعد همه رفتن سوار ماشين شدن وقتي رسيدن مينا سريع از ماشين پياده شد دخترا هم پشتش

همه يكي يكي رفتن تو اتاق  وقتي پسرا امدن بيان تو سوگند وايساد جلو در

سوگند :كجا به سلامتي؟؟؟؟(افرين سوگند بلاخره خودتو نشون دادي)

دونگي:ميخوام بيايم تو؟؟؟(جون من،من فكر كردم ميخواي بري حموم)

سوگند:تو رو خدا امر ديگه ؟؟؟تو اتاق ما چيكار دارين؟؟

دونگي:ميخوام ببينم مينا چش شد يهو برو اون ور؟؟؟

سوگند:نگران نباش حال بريد شب بخير

بعد در رو بست امد تو

يونا:يكي ميشه توضيح بده چي شده؟؟؟

ايدا:فهميدي به مام  بگو!!!

كيميا:چي شد سوگند ؟؟

سوگند:هيچي ميخواستن بيان تو نزاشتم

ياسي:چرا؟؟؟ خوش ميگذشت همگي با هم

دخترا:خفه شووووووووووووو(واقعا)

سوگند:مينا كجاس؟؟؟؟

كيميا:تو اتاق

بعد هم رفتن پشت در اتاق مينا يونا شروع كرد به در زدن

تقققققققققققق تققققققققققق(ياد خاله بازي افتادم)

مينا: بياين تو

همه رفتن تو ديدن مينا داره كلي كتابو باز ميكنه ميزيه رو تخت

يونا:واييييييييييييييييييييي

بعد رفت كنار مينا وايساد و همين طور كتابا رو باز ميكرد

يونا:مامانت؟؟؟؟؟؟؟؟

مينا:يادت امد

يونا:با اين ارايش كه نميشه برو صورتت پاك كن زود باش

مينا:باشه باشه رفتم

بعد دويد سمت دستشويي

ايدا :ا...يونا؟؟

يونا:چيه؟؟؟

ايدا :ميشه بگي چي شده؟چرا مينا انقدر ترسيده؟و تو داري چي كار ميكني؟؟؟

يونا:مينا هميشه اخر هفته ها با مامانش حرف ميزنه

ياسي:خوب؟؟؟؟؟

يونا:خوب به جمالت با وبكن حرف ميزنن براي همين كه اينقدر بدبخت ترسيده يه بار كهي يادش رفته

بود مامانش حتي به خانم سو هم زنگ زد بود؟(هه هه )حالا اگه ميشه لب تاپ روشن كن

بعد ياسي لب تاپ روشن كرد

مينا:واي الانه كه بكشتم چي بهش بگم

كيميا:بگو داشتي درس ميخوندي كه خوابت برده(دارم بهت اميدوار ميشم)

مينا:باشه باشه

بعد دخترا رفتن يه جايي وايسادن كه معلوم نباشه مينا هم شروع كردن به زنگ زدن

مامان مينا:الو....مينا...سلام

مينا:سلام

مامان مينا: كجا بودي؟؟؟هر چي زنگ زدم نبودي؟؟؟

مينا: خوب داشتم درس ميخوندم كه خوابم برد شرمنده خيلي طول كشيد؟؟؟

مامان مينا:نه مهم نيست خوب چه خبر؟؟؟

مينا :مامان تازگيا چندتا دوست ايراني پيدا كردم

مامان مينا: خوب اين كه خيلي خوبه

مينا: اره با هم هم اتاقيم اتاقمون كوچيكه ولي خانم  سو گفته بهمون يه اتاق جديد ميده(كي گفت ما نفهميديم)راستي  حال بابا جون چه طوره ؟؟؟؟

مامان مينا:خوبه مثل هميشه هي راستي مينا حميد بهم گفت مدير بهش گفت تو امتحانات بورسيه براي امريكا شركت كردي؟؟؟؟(كي من فكرشو كن)

مينا:اه مامان زيادي خودتو اميدوار نكن

مامان مينا:چي ميگي تو يعني مي خواي بگي قبول نميشي؟؟؟؟(واي چقدر گير ميدي مامان)

مينا:نه خوب نمي خوام اگه قبول نشدم نا اميد بشي!!!

مامان مينا:خيلي خوب وقتي جوابا امد بهمون بگو !!كاري نداري؟؟

مينا:نه خداحافظ دوستون دارم

مامان مينا:خداحافظ ما هم همين طور

بعد لب تاپو خاموش كرد

مينا:اوف بخير گذشت راستي پسرا كجان؟؟؟(تو جيب منن)

 

سوگند: ميخواستن بيان تو ولي من بيرونشون كردم

مينا:خوب كردي واقعا حوصله شونو نداشتم

بعد كتابا رو از رو تختش برداش و دراز كشيد

مينا:نمي خوايد بريد بخوابيد فردا بيايد بريم مدرسه

ياسي راست ميگه پاشيد بريم

بعد از اتاق امدن بيرون

صبح زود مينا از خواب بيدار شد امد بيرون ديد هيشكي بيدار نيست

رفت دم اتاق و دخترا رو بيدار كرد دخترام كه خواب هم دم در دسشويي صف بسته بودن

مينا:واي زود باشيد ديرمون نيشه

ايدا:توي يكي ساكت ديشب بهترين روز عمرم بود ولي تو خرابش كردي!!!

يونا: چرا بهترين روز عمرت بود(هه هه اگه بدونيد)

ايدا:چي ....ا...بعدا برتون ميگم؟؟

مينا:زود باشيننننننننننننننننننننننننن(اول صبحي چرا داد ميزني)

دخترا:باشهههههههههههههههههههههههههههههههههههههه(اين كه ازمن بدترن)

هم اماد شده بودن يونام دم در وايساده بود :خوب همه امدن بريم

بعد در رو باز كرد و يه جيغ بنفش كشيد

 

 

تمومه

تمومه

اين قسمتم تموم شد به اميد نظر هاي شما بوس

 

 

 


نظرات شما عزیزان:

laleh
ساعت11:10---16 مهر 1391
راستی مینا جون اگه میشه منم تو داستانت بزار حالا یا این یا یه داستان

جدید و میخوام با ایلای جونم باشمپاسخ:تو اين كه نميشه ولي ايشالله تو بعدي


laleh
ساعت11:07---16 مهر 1391
سلام عزیزم داستانت خیلی قشنگه من تازه خوندمش و ومنتظر قسمتهای بعدی هستمپاسخ:ok

شیدا
ساعت16:27---15 مهر 1391
چرا جاهای حساس تموم میکنی واییی یعنی چی شده راستی مرسی جیگر خیلی باحال بود بوسسسسسپاسخ:همين طوري باشه ميزارم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: